دیدم که نوشته بود رویای بزرگ شدن خوب نبود ای کاش تمام عمر کودک بودیم

خب حق میگه بچه میموندیم چیزی نمیفهمیدیم صبح میرفتیم کوچه شب با زانوی پاره دست و پای زخمی خودمونو به عشق یه فردای فوتبالی تر میسپردیم  دست خواب

اما از این ور دل صدا میاد میگه بچه میمونی چه میفهمیدی لذت به دست اوردن چیز هایی که میخوای چیه بچه میموندی چه میفهمدی ممکنه برای کسی که حتی یه بار هم ندیدیش دلت تنگ بشه بچه میموندی دیگه چه مرضی داشتی اخه بفهمی هر سال یه روز چرتی هست به اسم روز تولد که توش هر سال بهت یاداوری میشه حتی خودت واسه خودت حتی واسه چند دقیقه به بهونه تولد الویت نداری

یه دل میگه بیخیال مثل همیشه باش حس بیخیالی ادای ادم هایی که تا خر خره پر ارامشن دنیا به تخمت با همین دنده ادامه بده تا همه فکر کنن همه چی خوبه اخه خدایی کی حوصله داره مخصوصا این روزا که (بزار تو همون که بمونه)

یه دل دیگه هم میگه چرا خداتو شکر نمیکنی بچه واسه یه روز چرت که اونم کلا ۵ دقیقست این همه احساساتی میشی <؟ همش چند دقیقه هستش دو دقیقه لبخند بزن سکوت کن خودتو به بیخیالی بزن انگار اصن یادت نبوده که امروز تولدته بعدش روز از نو روزی از نو برو خداتو شکر کن که میتونی این کار ها رو بکنی خودت میدونی که کسایی هستن که ارزوشونه بتونن بیخیال باشن خودت میدونی بیشتر از اینا باید خداتو شکر کنی بیشتر از اینا و بیشتر

همه این بالایی ها واسه ۵ دقیقه بود اومدن و رفتن تموم شدن بیخیال > .

خب بعد از یه سخنپراکنی ریز سلام

اقا خانوم انگاری من به شوخی گرفتم اما دنیا جدی جدی منو ۱۸ ساله کرد

بیاین از این یه هفته بگم براتون

اول به یکی از دوستای کصخلم گفتم فلان روز این ماه میفته چند شنبه خیلی شیک و مجلسی جلوم حساب کرد گفت جمعه منم گفتم به به روز تعطیل

از اون ور رو دوشم گذاشتن یه تولد خودمونی بگیرم در حد ۵ نفر دوست صمیمی که دوباره از اون ور خبر رسید یکی از این دوستا روز جمعه کار واجب داره نمیتونه بیاد منم گفتم حللللله یه روز زود تر میگیرم بریم استقبالش

از اون یکی طرف هم یکی از همکلاسیام از دو هفته قبل تو بیمارستان بستری بود و تو کما

پری روز تایم زمین چمن گرفته بودیم با چه عشقی داشتیم بازی میکردیم زنگ زدن خبر دادن مرده خب حقیقتا ناراحت شدم اما نمیدونم چرا این گریه کوفتی نمیاد یه جوری که میترسم مراسم عزا باشه همه گریه کنن من وایسم نگاه کنم :/

خلاصه حال همه داغون چهره ها ابوس من گفتم ک.یرم تو این تولد کنسله انشاالله یه وقت دیگه بهشون گفتم نمیتونم این استوری تولدت مبارک این فامیلای نزدیک رو اد استور نزنم (خب به حر حال فامیلن از یزید بد تر ) ولی شما استوری نکنین اونا هم گفتن ذارررت باید تولد و بگیری نمیتونی شونه خالی کنی (مثل این که نقشه سوع استفاده از مرگ همکلاسی محترم با شکست مواجه شد ) منم به ناچاری خب قبول کردم

بعدش دیروز بود سر کلاس زنگ اول مدیر اومد تسلیت فلان لا به لای حرفاش گفت فردا ۲۷ ام هستش منم دیدم ای داد میفته چهارنشبه که اون دوستم کصخل بود اشتباه حساب کرد من چه کصخلی بودم خودم چک نکردم

مجددا خلاصه امروز حوالی ساعت ۶ بود رفته بودیم استخر و داشتیم در میومدیم که همسایه همون کسی که مرده که میشه یکی از دوستای نزدیک من زنگ زد و گفت فلانی از مرگ برگشته خب خبر مرگ و شاید بشه گفت دروغه باید مطمعن شد و فلان ولی خبر از مرگ برگشتن از خدای هر کسی هستش که بشنوتش حقیقتا خوشحال شدم یه جوری که زنگ زدم به همه و خبردارشون کردم (یه نکته ای رو بگم از دو نفر قول تخم مرغ سیب زمینی از یه نفر قول دلستر هلو از یکی هم قول ناهار گرفتم مدیونین فکر کنین نیتم از اول هم همین بود هاااا)

چقدر من میگم خلاصه خلاصه هعییی خلاصه اومدم خونه به مامانمم خبر دادم اونم خوشحال شد

هفته عجیب غریبی بود اشتباهی که پارسال انجام داده بودم (محاسبه نکردن روز تولد) و همسال هم انجام دادم

هفته ای بود که هم ناراحت شدم هم خوشحال شدم یعنی اینو میخوام بگم با بیخیالی طی نشد این خوبه

نکته ای برای کسی که ۱۸ ساله شد دارید ؟‌

+ این مردن و زنده شدن دوستم عجیبه مطمعنیم که مرده بود خبر موثق موثق بود حتی خونشون رفت و امد و عذا بود ولی خب یه هویی خبر رسید از مرگ برگشته حالا نمیدونم چطوری ( هر دو طرف دل با هم میگن به قدرت خدا اعتقاد داری ؟‌) خونشون هم همچی جمع شده انگار از اول چیزی نبوده خبری شد پست میزارم براش