اره دیگه سروران عزیز به زودی پاییز شروع میشه و مقدماتش با مهره الان که نه چند روز دیگه مهر ماهی ها رسما پادشاهیشون اغاز میشه 😂 گرچه خودم به این لوس بازیا اعتقادی ندارم ولی خب به عنوان مهر ماهی شاید بشه گفت بعد ۱۸ سال اولین باره عمیقا دلم پاییز میخواد چون میتونم بلخره از پاییز لذت ببرم دیگه مدرسه نمیرم و ریده نمیشه تو حال و احوال و حس و حالم 😂

خب متاسفانه یا خوشبختانه دیگه تو محل قبلی کار نمیکنم گرچه دلم حقیقتا اونجا رو میخواد با این که کثف بود سخت بود کم خوابی داشت گرما زدگی داشت دستای پاره پوره داشت ولی خب میدونین جمعش جمع بود همه یه رو بودن با هم استاد شاگرد مثل هم عین هم هرکی میومد داخل فرق بین اوستا و شاگرد رو متوجه نمیشد 😂 یعنی اینقدر فضاش خوب بود البته این که هممون یه مثل یه ذغال سیاه بودیم هم بی تاثیر نبود 😂
حالا تو مرکز شهر تو یه مبل فروشی هستم حقیقتا کارش اینقدر راحته اذیت میشم خدایی فقط از جام پا میشم به مشتری میگم قیمتش اینه اونم بیچاره پشماش میریزه برمیگرده میره حساب کردم میانگین روزی ۵ تا مشتری میاد ...
تو کنار این مغازه یه خانه خلاق و نو اوری هستش که خب حقیقتا هنوز سر در نیاوردم چی هستش کسی میدونه بگه
یه بار جهت این مشاوره کنکور رفتم داخلش با دوستام و دیدم بهههههه اقا قاطی هستش 😂 مثل گود بای پارتی جعفر دختر پسر قاطی هستش 😂 که خب ما مثل جنتلمن ها رفتار کردیم و اصلااااااا هم هول بازی در نیاوردیم 😂 مثلا دوستم ۱۰۰ بار نگفت چشم به روی چشم قربونش شما چشم 😂 و من بعد مشغول کار شدن تو اونجا دیدم یکی ازد خترایی که اون روز دیدم روز های فرد ساعت ۵ و ربع میاد اونجا و دور بر ۹ در میاد میره
روز سه شنبه بودش فکر کنم تو مغازه نشسته بودم داشتم کتاب میخوندم (بله میدونم تعجب کردین ولی خب منم بعضی وقتا از این کارا میکنم 😂) یه هو دیدم این دختره با مادرش اومد مغازه 😂 داشتن مبل ها رو میدیدن و این صاحب مغازه بهشون قیمت ها رو میگفت من فقط نشسته بودم نگا میکردم 😂 اقا چشتون روز بد نبینه یه هو یه صدایی مثل صدای انفجار اومد ... 😂 برگشتیم دیدم یه اقایی با سرعت نور خورده به شیشه مغازه 😂 بعد دیدم این مادر دختر پخش زمین شدن از خنده منم بد تر از اونا دارم دستمو گاز میگیرم 😂😂معلوم شد پدر این دختر هستش 😂 هیچی دیگه من در حالی که داشتم دستمو گاز میگردم دیدم اینا در حالی که از خنده نمیتونن نفس بکشن از مغازه زدن بیرون 😂 اصلا یه وضعی بود ...
نیم ساعت بعدش بارون نم نم میخواست بباره منم در اومدم از اونجا ک برم به سمت خونه دیگه بعد یه هو بارون شروع به باریدن کرد ولی شدتش زیاد نبود من با خودم گفتم ای جان وقتشه در حالی که همه داشتن فرار میکردن سرشون یه نایلونی چیزی گرفته بودن این من بودم که هر دو تا دستم تو جیبم بود یه هندذفری تو گوشم و یه سیگار رو لبم (البته که برای کشیدن سیگار باید یکی از دستامو در میاوردم) هوا هوای دو نفره بود من بودم و سیگار 😂 اصلا هوا مزه کص میداد اینقدر خوووووب بود یعنی حقیقتا عشق کردم ولی یه دقیقه بعدش کیری شد هوا وحشی شد بارون یه جوری بارید که مجبور شدم یه جا پناه بگیرم یعنی میکوبید هااااا ولی بعدش که یکم شدتش کم تر شد به راهم زیر بارون ادامه دادم ولی به مقصد مورد نظرم رسیدم دوستام منو دیدن 😂 موش ابکشیده که میگن اگه منو میدیدن میگفتن هیچکس اب کشیده ولی خب چسبید .