دو دایره

دو تا دایره رو فرض کنید یکی با ورودی باز اماده برای شنیدن هر سخنی هر پیشنهادی هر انتقادی هر نوع و طرز فکری و دایره دیگری کاملا بسته قاطع و بدون امکان هیچگونه تغییر

با دایره اول میشه حرف زد تلاش کرد برای قانع کردنش برای عوض کردن طرز فکرش برای پیشنهاد دادن چیز های جدید انتقاد برای هر چیز اشتباهی هر سیاهی که داخلش ببینیم ولی دایره دوم مثل ان حرف معروف که میگه من همینم که هستم

مطمعنا هر دایره ای از عقاید خودش به نحوی دفاع میکنه یکی با اوردن دلایل و استدلال های منطقی و محکم که در صورت شکست خود به شکست خود اعتراف کرده و میفهمد عقاید اشتباهی داشته و سعی میکنه عقاید اشتباه خودش رو کنار بزاره و راه درست رو پیش بره و اگر عقاید دیگری پیدا شد که سر تر از این عقاید جدید باشد اثبات کند دلایل اشتباه است مجددا اون عقیده جا خشک کرده سعی میکنه از خودش دفاع کنه و اگر دید عقیده مقابل حق است خود کنار میکشد ولی یه دایره دیگه ای هم این وسط هست که از منطقه امن خودش بیرون نمیاد سعی نمیکنه به منطقه امن کسه دیگه ای نفوذ خیلی سریع از درک و قانع کردن دیگران دست میکشه و خیلی سخت (تقریبا نا ممکن با شیوه حرف زدن) خودش قانع میشه و کنار میکشه و اکثر مواقع هم تا میبینه عقیده طرز فکر استدلال حرف عقیده مقابل سر تر بهتر حق تر است با اوردن این جمله که تو مغزت بسته است و حرف های مرا قبول نمیکنی کنار میکشه یعنی خیلی شیک و مجلسی چیزی که خودش هست رو به دیگری نسبت میده

تا اینجای نوشتم تقریبا میشه گفت خلاصه ای بوده از این داستان واقعی که میخوام این پایین بنویسم

# گرم نوشتن شدم دیگه از دستم در رفت اندازش خیلی زیاد شد عشقتون کشید همه رو بخونین یکم حوصله داشتین همین بالا رو خونده باشین جوابه دیگه خیلی حوصله خرج کرده باشید و چیزی الان دست و بالتون نبود همین که اینو خوندید خودش عشقه برید بخوابید فقط سر درده

یه روز برفی که دیروزشم برفی بوده و همچنان میباره خوبم میباره خداروشکر اینجانب یک ساعت بعد از بیرون اومدن از تیمارستانی به نام مدرسه مستقیم رفتم به سمت میدون جنگی به اسم فوتبال که خدایی خوش هم گذشت بعد فوتبال پنج تا دوست بودیم گفتیم بعد توپ چی میچسبه اینجانب مثل همیشه گفتم قلیون یکیمون هم مثل همیشه گفت خواب فقط خواب جاست خواب ای لاو خوااااااااااااااب ولی متاسفانه سه تای دیگه نظر دیگه ای داشتن همشون گفتن کافه (یه کافه خوب تقریبا خلوت ارزون که همه دوستان به اتفاق دوستش دارن) به زور تو اون هوای برفی رفتیم و رسیدیم به کافه این کافه یه خوبی داره اونم اینه که یه در چوبی داره که هر کسی اولین بار میاد اونجا فکر میکنه پشتش دستشویی هستش ولی در واقع یه بالکن هستش با یه منظره که چه عرض کنم ویو ابدی که توش میشه سیگار کشید اوایل فقط برای کارکنان بودش ولی بعدش برای مشتری های ثابت مثل ما هم مجاز شد خلاصش میکنم از این ور اولش فقط سه نخ سیگار داشتیم و سه تا دوست سیگاری با فندک رفتیم کشیدیم سیگار تموم کردیم زنگ زدیم دوست ششم که تو راه بود اومد با خودش اورد دور دوم رفتیم (هر دو یه نخ )‌ اینبار هم با فندک بعد دو تا از این دوستا رفتن یکی دیگه هم رفت مثلا چند دقیقه ای برگرده(نیم ساعت بود داشت کارت به کارت میکرد ) بعد من سیگار داشتم ولی اتیش نداشتم رفتم از کارکنان اونجا که دیگه از دوستام حساب میشدن اتیش بگیرم که دادن یه فندک زرد اومدم بالا اتیش بزنم که تو زرد از اب در اومد یعنی اینطوری بگم استارتش خراب بود شایدم به دست من خراب شد الله اعلم از شانس خوب من یکی دیگه هم که نمیشناختم ولی چند باری کافه دیده بودمش اومد اونم سیگار بکشه گفتم اتیش ؟‌گفت اتیش و اینطوری بود که سیگار رو روشن کرد ولی خب ناقص روشن شد و اینجانب مجبور شدم با یه حرکتی که نه نمیتونم درست حسابی براتون توضیح بدم نه میتونم نشون بدم نه اگه بدمم میفهمین کاری کنم همش روشن بشه که اون این صحنه رو دید گفت اولته سیگار میکشی ؟ (نخواستم بگم مرسی برای اتیش ولی اگه نمیمردی و یه ثانیه بیشتر فندک رو نگه داشته بودی الان مجبور نبودم زور بزنم کامل روشن ش ) گفتم نه دو سالی میشه گفت چند سالته گفتم ۱۹ گفت دانشگاه سیگاریت کرده یا کنکور گفتم هیچکدوم انتخاب خودم بود گفت مشروب و الکل چی ؟ گفتم لب نمیزنم گفت بری دانشگاه  فضای دانشگاه خوابگاه دانشگاه دوستای دانشگاه باعث میشن اونم اکی بشه گفتم مستی حرام هستش لب نزدم و نمیزنم و اینگونه بود که شروع کرد گفت منم یه زمانی این اعتقادات رو داشتم ولی الان میبینی که هم مشروب هم الکل هم چیز میز های دیگه که جایز نیست فعلا اینجا بگم گفتم نه من به اعتماد به نفس خودم مطمعنم گفت منم بودم و گفت از اعتقاداتش و از دست دادنشون و گفت که خوشحاله از این بابت و اینجا بود که ماجرا و جریان اصلی شروع شد اینجانب گفتم چرا چطوری گفت همشون از دم کسشعره گفتم چرا جواب داد برای جوابش دلیل اوردم که مورد قبول همه بود حتی خودش بعدش گفت اون که صد در صد اره قبول دارم ولی این و نه (واضح بگم گفت پیغمبر نه گفت امام نه گفت قران نه ) مجددا من شروع کردم برای همشون دلیل استدلال اونم دمش گرم پا به پای من داشت میومد ما تو بالکن بودیم هوا برفی بود و میبارد سرد بود در حدی که منو به ویبره بندازه  تااااازه من میخواستم یه نخ بکشم و برم شال و کلاه بر نداشته بودم یه کاپشن دست تنها بود ولی بازم بحث و ادامه میدادیم اون دیس من دیس بک من دیس اون دیس بک حقیقتا بحث جذابی بود هر دو تامون برای حرف های هم حرف داشتیم ولی از یه جایی  به بعد یه گوشه از حرف هایی که من زده بودم رو برداشت و زد اون طرف مقابل به خدا اعتقاد داشت ولی به بهشت و جهنم نداشت من بهش از ریسکی که داره میکنه گفتم بهش گفتم تو آیا داری این ریسک رو میکنی که این دنیا لذت ببری اون دنیا تا ابد بسوزی ؟ و طرف مقابل به هر نحوی که تونست جواب داد به جز گفتن یه اره یا نه تمام حرفاش رنگ بوی نه رو میداد ولی قاطعانه نه نمیگفت قاطعانه اره نمیگفت میگفت قران تحریف شده برو تاریخ عبری بخون میفهمی میگفتم تو به کتابی که یه شخص نوشته اعتقاد داری بر تحریف نشدگیش بعد کتابی که مرگ و زندگی بهشت جهنم گذشته و حال  اینده کتاب خدا رو میگی تحریف شده بل اصن همینی که تو میگی بازم این یه ریسکی هست تو میکنی اگه اینطوری نباشه چی ؟ تو که به خدا اعتقاد داری قبول داری قادر مطلق هستش (که در اخر به حدی رسیده بود حتی عالم مطلق بودن خدا رو هم انکار میکرد با این که اول مورد قبولش بود)‌ اگه اینطور دلش بخواد که با این کار ها این بشه با اون کار ها اون بشه چی ؟ و باز هر حرفی میزد جز انچیز که باید میگفت منم جلوش رو نمیگرفتم سوال از کوه بود جواب رو از باغ میداد مشکلی نبود از همون باغ براش جواب حاضر میکردم تمام حرف هایی که داشت میزد کپی برابر اصل سوال های و شبهه هایی هستش که برای خییییییلی از ما اتفاق افتاده و حتی سعی نکردیم یکم در موردش فکر و تحقیق کنیم و مستقیم قبولش کردیم و چون به نفعمون بود بود قبولش کردیم و دایره ای سر بسته دورش رسم کردیم ولی خب تعریف از خود نمیکنم افراد کمی دور برم نبودن همه چیز رو سریع قبول کنن و منم یکم بگی نگی ازشون تاثیر گرفته بودم که به خودم جرعت بدم با اختلاف سنی حداااقل ۷-۸ ساله ای که داشتیم در برابر حرفاش جواب بیارم ولی خب تهش میدونین چی شد ؟ با این که من در طول بحث چند باری بهش گفته بودم حرفتو بزن من قانع نشدم جواب نتونستم بیارم حرف حرف تو با این که جواب بعضی از سوالاتش رو حتی خودمم واضح نمیدونستم و راستشو کلی و جواب انکاری بهش میگفتم تا منظور برسونم برای ادامه یاااا قانع بشم اما باز اخرش گفت تو مغزت بسته نیست ها ولی ته مغزت ناخودآگاهت این حرف هایی که میزنی رو من نمیتونم کاریشون بکنم من فعلا بعدا میبینمت !(غیر مستقیم همون حرفی که اون بالا بالا ها نوشتم رو زد)! همین ها رو گفت و رفت و منو با این سوال تنها گذاشت که اخه خوشتیب کی پا پس کشید من یا تو کی حرف هاش رنگ و بوی منطق میداد من یا تو کی حرف هایی که میزد که بیشتر مورد قبول همه بود بی چون چرا من یاتو کی حرف هایی میزد که بر ضد حرف هااااااااااای خودش بود من یا تو من اخرش نفهمیدم مغز من سر بسته بود یا مغز اون ؟‌تویی که داری اینو میخونی تو بگو راه و حرف من درست بود ؟‌کجای کار رو اشتباه رفتم که نتونستم کجای حرفش رو نفهمیدم کجای حرفاش رو سعی نکردم جواب بدم که قانع نشد مگه حرفی موند که من براش بی جواب گذاشته باشم که نتونست قانعم کنه مشکل از من یا اون ؟ این حرف ها و این بحث رو با یه هم سن خودش نه از خودش که منو به چشم یه بچه میدید میشنوید ماجرا تغیری میکرد ؟ شاید شاید شاید نمیدونم

+ دقیقتا نمیدونم چقدر با هم حرف زدیم ولی بیشتر از یه ساعت بود یه جوری که تکون میخوردم از روم برف میریخت

++ من رفته بودم یه دور سیگار بکشم و برگردم ولی رفتم و پنج نه در حین بحث باهاش کشیدم (و اونم پا به پای من ) در حالی که دوستام سه بار به هوای سیگار اومدن ببینن هنوز زندم یا نه قندیل بستم یا فقط برفک

+++ یکی از دوستام که سیگاری نیست بهم گفت از تو بعیده این همه با یکی بحث کنی من فکر میکردم داری پشت گوشی داری مخ یکی رو تور میکنی که این همه مدت بالکن بودی :/