سلام 

من زندم 

هنوز زندم یعنی 

حقیقتش نمیدونم از کجا شروع کنم به نوشتن 

نه که میل نوشتنم نباشه نه که زده شده باشم نه که حرف نداشته باشم که برعکس یه دنیا دنیا حرف نزده دارم 

همه ننوشتن ها از شروع کار کردنم به وقوع پیوست که البته که به تنهایی نمیتونست جلوی نوشتن من رو بگیره دو تا دلیل دیگه هم کنارش هست یکی شروع کردن یک دوره که بعضا از صبح هفت شروع میشد تا یک ظهر و بعضا از سه ظهر شروع میشد تا حدود هفت و بعدش یا بعضا قبلش هم که کارم شروع میشد که اکثرا تا ساعت یک یا دو نصب شب طول میکشه 

نمیدونم گفتم یا نه ولی تو یه گیمنت بزرگ مشغول به کار شدم یه جای سه طبقه که متشکل از اتاق پی اس اتاق بیلیارد و اتاق مافیا هست 

از وقتی شروع به کار تو اینجا کردم بیشتر به هدفم یعنی شناخت ادم ها و ارتباط های مفید و سود ده ساختن نزدیک تر شدم دوستی هایی که ساختم فرصت هایی که دیدم و شناختم چگونگی ارتباط گرفتن با ادم های مختلف و البته که ضرر های خاص خودش رو هم داره  همینقدر بگم که یک ماه و نیم هست فقط چند وعده غذای گرم خوردم و اکثر خورد و خوراکم ساندویچ کالباس هستش که تو همینجا به مشتری فرو میکنیم دقت کنید نمیفروشیم دقیقا فرو میکنیم دو یا بعضا سه برابر قیمتی که به دست خودمون میرسه 

بیاید از چیز های جالبی که دیدم بگم 

اینجا یک فردی هست به نام اقای امین جوادی مردی تقریبا چهل و خورده ای ساله دنیا دیده (کار های زیادی انجام داده و الان هم راننده تریلی هست )  و زندان رفته و مافیا باز شدید 

به نوبه خودش ادم جالبی هست خیییلی منطقی خیییلی دقیق به طوری که ترس همه ما مافیا باز ها از همین اقای جوادی هستش انگار شب ها چشم باز میخوابه (در حالی که میدونیم اینطوری نیست) و با توجه به همه حرف ها و جزییات مافیا ها رو گیر میندازه خییییلی منطقی ما رو قانع میکنه این اقای جوادی یه دختر کوچولو که امروز فهمیدم کلاس دوم ابتدایی میخونه داره که هر دو هفته یک بار با خودش میاره اینجا خودش مافیا بازی میکنه و دخترش رو میسپاره به من تا مراقب ابشم بیرون نره و بشینه مثل بچه ادم بازی بکنه یه شب ساعت 12 وقتی مغازه رو بسته بودیم و هممون داخل مغازه بودیم گفتیم املت درست کنیم بخوریم دور هم و اینم بگم حدود 8 نفر بودیم که 5 نفر از ما سیگاری بود دختر اقای جوادی یعنی آوا وقتی دید بچه ها دارن سیگار میکشن گفت سیگار چطوری هستش چه حسی داره در حالی که من و بقیه داشتیم میگفتیم هیچ گهی نیست و امثال اینا اقای جوادی یک نخ روشن از بچه ها گرفت و داد به اوا و گفت بکش اینجا پیش من کشیدنت بهتر از اینه که بعد ها مخفاینه و به دور از چشم های من بکشی و من اون لحظه هنگ کرده بودم آوا داشت میگفت نه نمیخوام و نه نه و نه و جادی جوادی که میگفت بیا بیا و آوا که سیگار رو گرفت درستش و مثلا یه پک کشید و گفت خوشم نیومد (همون حرفی که همه ما تو نخ اول میزنیم مگه نه ؟)

یا بیاید از وارد کننده غذای سگ بگم براتون که هفته ای 500 میل حداقل سود خالصش هستش و با تیپ خودمونی و و ماشین پراید رفت و امد میکنه و یک بوتیک دار با درامد ماهی 30 تومن خاصل که ماشینش و لباساش چشم ملت رو در میاره یا بیاید از خودم بگم براتون که از وقتی شروع به کار کردم فهمیدم دوستی یه طرف حساب کتاب یه طرف و سر هزار تومن دهن دوستم رو میگام در حالی که با همون دوستم اصن ما بحث حساب کتاب نمیکنیم و میزان کارت کشیدن هامون برای هم دیگه خارج از مغازه غیر قابل حساب کتابه 

بیاید براتون از خانوادم بگم که روز های اول دهنم رو میگایدن که ساعت 11 بیا به خونه و همین خانواده الان به تخمشون هم نیست و میگیرن میخوابن و من میانگین 2 میرسم خونه 

از وضعیت خودم بگم براتون که یک ماه و نیم هست سه رنگ سبز چمنی سیاه و قرمز میبینم اره دکراسیون و نما مغازه اینطوری هستش و منی که این روزا دوره نمیرم و از صبح تا شب داخل این محیط هستم و فقط وقتی میخوام سیگار بکشم رنگ خورشید رو میبینم که اونم بین خودمون بمونه خورشید تو حسرت لمس کردن تن من مونده 

دیگه  چی بگم ؟ از وضعیت کنکور و فرهنگیان و درس و فلان ؟ راستیتش کلافه شدم قفل کردم طبق تخمین هایی که زدم میتونم رشته ای که دلم میخواست یعنی مهندسی کامپیوتر رو توی اورومیه یا اردبیل یا زنجان بخونم خود تبریز ولی نه شک دارم و فرهنگیان رو قبول نشدم 

طی این یک سالی که پشت کنکور مونده بودم میشه گفت همین رو میخواستم که بتونم این رشته کوفتی و تو یکی از این شهر ها حداقل بتونم بخونم ولی الان راستش دو دلم تو فکرم کار چی زندگی چی خرج مخارج زندگی چی اینده چی زندگی چی برم ازاد شهر خودمون و یه رشته کسشعر (مهندسی کامپیوتر ندارد) و یه جورایی همین رویه رو ادامه بدم با این تفاوت که تو شهر خودم راحت تر میتونم کار و زندگی کنم یا نه میگم برم همین رشته کسشعر رو تبریز بخونم (حالا شاید نه اونقدر هم کسشعر) و فاصلش با شهر خودم با ماشین چهل دقیقه(زیادش) هست و از اونجا به اینجا تو رفت و امد باشم که اینم صرفا به خاطر رفتن به محیط دیگه و گسترش ارتباطات و تجربه جدید و فرصت های جدید هست فقط حالا این که دور شدن از خانواده هم تاثیر زیادی رو این فکرم داره هم بی رنگ در نظر نگیریمش 

یه چی بگم ؟ شبا رو زود بخوابید شب ساخته شده ادم بخوابه ولی ادم بیدار میمونه مغز کصخل میشه میشینه فکر میکنه و فکر میکنه و فکر میکنه و این بده عزیز دلم این بده 

میشه گفت من همیشه دیر به خونه میرفتم ولی نه اینقدر دیگه دیررر این که الان ساعت یک و چهل دقیقه باشه و من هنوز مغازه باشم و با لپتاپ مغازه این پست رو بنویسم و به تخمم نباشه و میدونین جریان چیه این حجم از به تخمم بودن رو دوست دارم و یکمم ازش میترسم و اینقدر تو شرایط به تخمم قرار گرفتنم باعث شده خط قرمز هایی که داشتم برام کم رنگ تر بشن جوری که تو فکر رد کردنشون بیفتم و صد البته که یکی از معایب ارتباط زیاد گرفتن با ادم های زیاد هم همینه ها کاری که خط قرمز منه کار هر روز خیلیا میتونه باشه حالا بماند چه چیزایی منظورم هست 

خب زیاد نوشتم یکمم کسشعر بنویسم دیگه تموم کنم صد در صد که همه حرف هایی که مد نظرم بود و تو این مدت تلنبار کرده بودم بنویسم رو نگفتم و خب من راضی شما هم راضی باشید تا به گه خوردن بیفته اقای قاضی 

ننوشتنم یه دلیل دیگه هم داشت میخواستم یه کوچولو از این بیان دور باشم از تنها راه ارتباطی که باقی گذاشتم میخواستم یه کوچولو بیخیال بودن رو به روتون بیارم یکم بیخیال شدن رو یادتون بدم یکم فراموش کردن رو حس کنید یکم کم رنگ بشم یکم بی من زندگی ادامه داره خوبم ادامه داره رو تایید کنید مگه نه >؟  همنطور که گفتم خدا رو چه دیدین شاید تیر سال بعد من کلا فراموش بشم یا در بد ترین حالت تبدیل بشم یه خاطره دور و مسخره و بی رنگ نمیدونم اتفاقه همش بریم بخوابیم بسه ساعت پنجاه  و هفت دقیقه هستش هی  بچه ها شب شیک خوب بخوابید دنیا به تخمتون