علی سورنا تو اهنگ دو شب میگه که :

ایول به اون چشمات چشمات
چشمات چشمات دور نبود
ای کاش ای کاش ای کاش

از وقتی یادمه موهام سیاه بود چشمام سیاه بود کیبورد و باند و موس و مانیتور و کیس کامپیورم سیاه بود کفشام سیاه بود موقع خرید لباس فقط سیاه سیاه سیاه رنگ های دیگه برام بی ارزش بودن موقع خرید گوشی یه سیاهش لطفا موقع انتخاب پس زمینه صد در صد که یه سیاهش موقع ساخت وب صد در صد که یه تم سیاه و تاریک رفتم ساعت فروشی یه ساعت سیاه لطفا خودکار ابی ؟ نه ممنون یه سیاهش لطفا موقع خرید انواع لوازم ورزشی سیاهش و ندارین ؟ به کی بگم حتی توپ پینگ پنگی که خریده بودم هم سیاه بود زنگ انشا شده معلم میگه انشا ادبی بنویس حداقل ده سطر و منی که فقط هشت خط نوشتم و اخر خط هشتم نوشتم «سیاه ترین سیاهی که تنها سیاهی بین بیند» معلم گفت معنیش کن ٬ قبل این که خودم دهن وا کنم یکی از دوستام گفت سیاهی چشای عشقشو میگه (از همین تریبون استفاده میکنم و میگم کیر سیاهم تو کون سیاهت کونی من مقصودم یه ادم کور بود که جز سیاهی چیز دیگه ای نمیتونه ببینه)

ها یادم اومد اولین سیگاری که کشیدم هم مادوکس بود یه سیگار سیاه ها سیگاری که همیشه میکشم اسکار سیاه ها فندکی که همین هفته پیش خریدم از  سیاه

یه قلب سیاه ٬‌ریه هایی که درصد به درصد دارن سیاه میشن ٬ افکار سیاه

و گل سر سبد این سیاهی یعنی بخت سیاه

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

صبح بیدار میشم چشمامو لازم ندارم همون چشم بسته از تخت میام پایین پنج تا پله رو پایین میرم در و باز میکنم و یه پله رو بالا میرم دستشویی و بعدش نوبت به باز کردن چشم میرسه میشورمشون با نام و یاد خدا سفره صبحونه هول هولکی تو یه ربع یه چیزی نوش جان میکنم مادرمو میبینم مثل همیشه مشغوله سریع حاضر میشم از خونه میپرم بیرون عهههههه چه خوشگل ریدن به اسفالت و دارن سنگ فرشش میکنن

سوار تاکسی زرد میشم مسیری رو میرم که با پای پیاده برعکس میتونم طی بکنمش میرسم مرکز شهر دو نخ وینیستون نقره ای میخرم شاید مغز مریضتون بگه اینو نگاه نقره ای با سیاه ست میشه واسه همین نقره ولی باید بگم نه

به سر کار میرسم قشنگ یه دور مغازه رو از چشم میگذرونم که مبادا چیزی غیب شده باشه بعدا بندازه گردن من

پرده ها رو میکشم

میرم صندلی رو میزارم بیرون

و بیرون رو تماشا میکنم چیز های زیادی میبینم از 405 که زد به دنا پلاس و ناقابل 20 میلیون خرج رو دستش گذاشت تا اون دختری که هر روز ساعت ۶ با مادرش از جلو مغازه رد میشن دختره تنها چیزی که نداره اعتماد به نفسه

ساعت ۹ میشه مغازه بسته راه دور رو به سمت خونه انتخاب میکنم یه نخ وینیستون در میارم و ادامه راه واقا شب شهر شور دیگه ای داره از ته اون کوچه تاریکه راهم میگذره

میرسم مغازه دوستم یه ساعتی اونجا میمونم چون هنوز زوده واسه خونه رفتن میرم خونه

مستقیم سر سفره شام

برادر کوچیکم میگه دختر همسایه فاطمه که مدرسشون نزدیک جایی هستش که داداش کار میکنه داداش رو بیشتر از من میبینه

بابام میگه من اینو دیروز ده دقیقه موقع شام دیدم امروزم همین طور فردا هم حتما اینه 😂

نخواستم بگم پدر من باور کن به من بود تو سالی یه بار منو میدیدی فقط ٬ تو نه همتوووون

دل تنگ چی میشم ؟‌فیلم دیدن !!‌!  من هر فیلمی که میبینم انگار وارد دنیای اون میشم و یکی دو ساعت زندگی میکنم میام بیرون

دلتنگ دیدن بزرگ شدن این برادر کوچیکم میشم میخوام ببینم قدش بزرگ تر از من میشه یعنی ؟

دلتنگ یه چیزایی میشم که الانم نمیبینمشون ولی خب من حافظه قوی دارم کصکش هنوز چشم بسته هم میاد جلو چشم

تو حسرت میمونم

تو حسرت دیدن دوستای مجازیم که بهشون قول دادم یه روزی میام پیششون ولی بین خودمون بمونه هیچکدوم نگفتن میایم پیشت :/

تو حسرت دیدن یه شب قرمز که داره برف سفید میباره زیر نور چراغ برق با دود سیگار طوسی و صد البته اهنگ های رنگاورنگ تو گوشم

تو حسرت دیدن رسیدن میمیرم

مرسی از یاسمن گلی :) که این چالشو راه انداخت و کیمیا که دعوتم کرد و انگشتام که یاری کردن این پست رو بنویسم و تشکر ویژه دارم از چشمام که این صفحه سفید بیان رو تحمل کردن

دعوت میکنم از ... کی رو بگم اخه هرکی این پست رو میخونه بیاد مخصوصا عطسه و نسترن و فاطمه و ماجده ببینین یه کاری نکنین با فحش بیام پی وی و بگم بنویسید 😂