سال هشتم بعد فروردین ماه رمضون بود اکثر ما هم به سن تکلیف رسیده بودیم و روزه میگرفتیم بین ما کسایی بودن که به سن تکلیف نرسیده بودن ولی اون ها هم میگرفتن یه کسایی بودن یا به سن تکلیف نرسیده بودن یا بنا به دلایلی روزه نبودن ولی همین یه عده یادم نمیاد ما هایی رو که روزه میگرفتیم رو مسخره کرده باشند یا سعی کرده باشن نظر ما رو نسبت به روزه گرفتن عوض کنن یه چیزی مثل اروپا بود همه به هم احترام میگذاشتن

اما امروز من سال یازدهم هستم اونم اخر اخراش ! همه چی فرق کرده تو این ۳ سالی که دور از مدرسه بودیم انگار دنیا عوض شده اون اکثریت که روزه میگرفتن تبدیل شدن به اقلیب و همین اقلیب لال مونی گرفتن ! همون کسایی که روزه نمیگرفتن ولی احترام میگذاشتن امروز یه جوری نگاه میکنن انگار یه چیز فرا طبیعی خیلی مسخره دیدن تازه انگار اولین بارشون هم هست تازه انگار نه انگار شاگرد ریاضی هستن مثل این که یه مخ رشته انسانی هستن و اگه نتونن راضیت کنن که کارت اشتباه هستش راهی که میری غلط هستش کاری که میکنی مزخرف هستش میمیرن  !

خوشبختانه یا بد بختانه من حوصلم زیادی ته کشیده دیگه نمیکشم بیام یکی یکی جوابشونو بدم راضیشون کنم باهاشون منطقی صحبت کنم !‌من فقط یه چیز میگم : رو میکنم بهشون میگم به خدا اعتقاد داری ؟ (تا حالا ندیدم بگن نه ) به قدرت خدا اعتقاد داری به علم خدا اعتقاد داری ؟ قبول داری قران  حرف های خدا هستش ؟‌ خدا نگفته روزه بگیرین ؟

و دقیقا بعد از سوال اخری هستش که طرف مقابل با قدرت شروع میکنه دفاع کردن از عقیده خودش با حرف هایی که برای تک به تکشون جواب دارم برای تک به تکشون یه لحظه تعمل کردم ولی اونا چی ؟ حاضرم سر همین وب شرط ببندم حتی به خودشون زحمت ندادن حرفامو با دقت گوش بکنن

اخرین کسی که بهش اینو گفتم برگشت بهم گفت خدا به روزه گرفتن یا نگرفتن من نگاه نمیکنه که با روزه گرفتن و به خودم گشنگی دادن چی به دست میارم چی به خدا میرسه ...